پرکشیدن فرشته زندگیمپرکشیدن فرشته زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
پیوند اسمانیپیوند اسمانی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
نگار خانمنگار خانم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
آقا نیماآقا نیما، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

در انتظار کودک

دخمل نازم

لباس عیدت این بافتنی تن کار من و مادرجون هستش خودمون بافتیم خیلی همه خوششون اومده بود اینجا خیلی خوابت میومد اما همش دستات رو روی چشمات میمالیدی و چشمات قرمز شده بود مجبور شدم اینجوری کنمت تا خوابیدی مادر فدای اون دست خوشگلت اینجا بغل بابایی حسابی اروم بودی فدای لبخند نازت بشم من ...
18 فروردين 1393

اولین سال نو زندگیت مبارک

دختر گلم  سال نو اولین بهار زندگیت مبارک سال 1393 اوین عید بود که شما بین ما بودی همه خوشحال بودن و من و بابایی رو خانواده سه نفره  صدا میزدن و من و بابایی کیف می کردیم فقط شما با سرو صدا میونه خوبی نداشتی با هر جیغ و داد دایی ها و خاله و ها و بقیه فامیل جیغ میزدی برای همین مجبور شدیم زود از خونه عزیز بریم خونه مادرجون پروین خانم.فرداش رفتیم سر خاک اقاجون جواد اقا اولین بار بود که میبردمت مادرجون پروین خانم حسابی گریه کردن و بهشون گفتن که تو رفتی سرخاکشون .سیزده بدر هم یه جای تازه رفتیم  تا شما اذیت نشی بابایی شما رو تا بالای کوهها اورد اینم تپه های شنی که بازم بابایی گفت میخوام دخترمو با خودم ببرم   اینم س...
18 فروردين 1393

دخترم 17/10/1392 روز زمینی شدنت مبارک

داستان تولد تو همه چیز آماده بود برای آمدنت ولی انگار هنوز خیال اومدن نداشتی شایدم از این دنیا میترسیدی من باهات حرف میزدم و بهت میگفتم مراقبتم بیا.شب بود و تازه از مطب خانم دکتر برگشته بودیم خانم دکتر بهم گفته بود فردا یعنی 17 برم بستری بشم تا دخمل گلم بیاد البته قرار بود طبیعی زایمان کنم خلاصه همون شب بعد از مطب داشتیم خودمون رو برای فردا آماده میکردیم مادرجون فاطمه خانم لوبیا گرفته بودن و من داشتم اونا رو تمیز میکردم که یکهو خودت رو یه طرف شکمم قلمبه کردی من خودم رو صاف کردم تا شاید جا به جا شی آخه دردم اومده بود که یکدفعه کیسه آب پاره شد و فهمیدم که دیگه وقت اومدنت شده با ترس داد زدم و مادرجون رو صدا کردم و دویدم سمت حیاط بابایی با ...
18 فروردين 1393

سال نو بر همگی مبارک

  باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند . . .   ...
16 فروردين 1393
1